از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم
سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم
تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم
چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود
بی سبب خود را شکستم تا ببینم کیستم
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم
اینجا سرزمین واژه های وارونه است
جایی که گنج, "جنگ" می شود
درمان, "نامرد" می شود
قهقه , "هق هق" می شود
اما دزد همان "دزد" است
درد همان "درد"...
و گرگ همان گرگ
قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی
کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن
از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من گذر کردم
اشکهایی را بریز که من ریختم
دردها و خوشیهای من را تجربه کن
سالهایی را بگذران که من گذراندم...
روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم
دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن
همانطور که من انجام دادم ...
بعد ، آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی....
قصه اصحاب کهف یک شوخی است،اینجایک روزکه بخوابی همه تورا ازیاد می برند.
درد یک پنجره را پنجره ها می فهند*
معنى کور شدن را گره ها میفهند*
سخت بالا بروى ساده بیایی پایین*
قصه تلخ مرا سرسره ها میفهمند*
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن*
چشمها بیشتر از حنجره ها میفهند.